بعضی وقتا پیش خودم فک میکنم ک چی واسش کم گذاشتم د اخه لعنتی من ک همه چیز بهت دادم صفر تا صدم برا تو بود عوضی دلیل خیانتت چی بود ای وست تو لعنتی به من میگفتی دوست دارم الان چی الان به اون میگی دوست دارم الان شبا تو بغل اون خوابت میبره الان به اون میگی زندگیم الان اون موهاتو گیس میکنه اون تنتو بو میکنه دستای اونو میگیره نمیدونم چرا ولی نمیتونم فراموشت کنم لعنتی دوست دارم:)

منم عاشق یک عزیزی شدم که ندیدمش ولی از تو تلوزیون و فضای مجازی دیدمش ولی بد حور عاشقشم با این که خیلی از من بزرگتره و من حتی نمیتونم ببینمش! شمارشم ندارم راستش اگه هم داشتم جرات نمیکردم زنگ بزنم! نه اینکه که شخص بدی هست اتفاقا خیلی هم با شخصیته ، امکانش هم نیست از نزدیک ببینمش!بچه داره ولی نمیدونم زن داره یا نه !قصد مزاحمت براش ندارم فقط میخواستم ببینمش حتی شده فقط یکبار! خلاصه هر چه میخوام فراموشش کنم نمیشه .الانم که خیلی کمتر دیده میشه آروم ترم ولی تا می‌اد دوباره هیجان زده میشم و حتی صداش برام آرامش‌بخشه!نمیدونم چه کنم ؟از خدا میخوام اشاءالله زمینه ای جور کنه ببینمش دیگه نمیخوام حسرت دیدنش به دلم بمونه، جدا از اینکه اون چه برخوردی کند!

من این پیام رو به سلطان قلبم مینویسم اسم قشنگش علی هست اسم منم ج هست میخوام بگم علی اگرچی تو بی وفاترین آدم دنیاهستی ولی من تا آخرین ضربان قلبم عاشقتم خیلی دوست دارم عزیزم اگر روزی بیاد که من از ایران برم اون روز دوس دارم بمیرم حتی دوس دارم من زیرخاکی باشم که توی روی اون خاک قدم میزنی علی هرچی ازم دور باشی بازم من دوست دارم اگر روزی این متنو دیدی بدون که باچشمان بغض آلودم اینو نوشتم تورو سپردم به خدا خداخودش نگهداره عشقم باشه. دوست داشتن تو بی اجازه زیباست تو نخواهی هم بازم من دوستت خواهم داشت

هعی عاشق ی پسری شدم عشق من نسبت بهش واقعی بود بهم ابراز عشق کرد منم چون دوسش داشتم گفتم دوست دارمم ولی اون برا هوسش منو میخوواست من هیچوقت رو حرفش حرف نمیزدم از گل بهش نازوک تر نمیگفتم ولی وقتی با من بود دلمو فقط میرنجوند همش من ناز شو میکشیدم حسرت به دلم موند ی بار نازمو بکشه فقط بهم میگفت باید رابطه داشته باشیم فلان من دوست دارم میخووامت من قبول نمیکردم گفتم اگه بخوایی میایی خاستگاری دیگه طوری شدم که واسه صداش دیوونه بودم بد دیگه گفت کات کنیم من گفتم عاشقتم وابستت شدم بهم گفت وابسته نمیشدی به همین زبان ای کاش منو زیر ماشین میگرفت اما این حرفشا نمیزد هنوز نتونستم فراموشش کنم دلم برا صداش پر میزنه نمیتونم دووم بیارم خواهش میکنم ی راهنمایی بکنین برام سخته 🥺🥺💔💔💔💔

من ۱۸ سالمه شاید بگین سنم کمه یا…..
ولی من یکسال رابطه ی خیلی خوبی داشتم بخاطرش همکار کردم حتی با اینکه خانوادم مخالف بودن اما من به کارام ادامه دادم اما بعد از یکسال حس کردم که سرد شده و اطرافیانم بهم میگفتن اینجوریه و….
اما بازم منم قبول نمیکردم از حس علاقه زیاد باهاش بودم اما تا اینکه یک روز با اینکه باهم قرار داشتیم توی یک پارک خیلی خیلی سرد رفطار باهام میکرد و احساستشو پنهان میکرد تا اینکه هیچی نگفت و دیدم یهو قیب شد و جلوی چشای خودم سوار ماشین شد و من قلب نصف شد و خیلی ناراحت شدم و خیلی خودمو سرزنش کردم شاید من براش کم گذاشتم تا با کمک خانواده و دوستارانم تونستم رابطه رو تموم کنم و بعدش به ورزش کردن بپردازم ولی با اینکه تو ورزش موفقم و…. اما هنوز ناراحتم و بعضی از شبا از شدت افسوردگی سیگار میکشم و پیاده قدم میزنم

سلام من ۱۷ سالمه دقیقا یازده بهمن ۱۴۰۱ ساعت دوازده شب عاشق یه دختر شدم عاشقش بودم دیوونه بودم اونم دوسم داشت خانواده من به شدت با رابطم مشگل داشتن و هزار جوره تحریم کردن در آخر سی مرداد ۱۴۰۲ مادرم به شدت با دختره درگیر شدن امروز نه شهریور ۱۴۰۲ هست و من هر شب دارم زار میزنم و نمیتونم بهش پیام بدم چون مطمئنم جواب نمیده و اگر پیام بدم اسکیرین میگیره می‌فرسته برا خانوادم و من زیر سوال میرم
عاشقشم 😭😭😭😭😭😭کاش فقط بتونم یه بار دیگه بهش بگم عاشقشم😭😭😭😭💔💔💔💔
من آرزومه برسم بهش

هیچوقت عاشق نشید.

من یکی از اقوام رو خیلی دوست داشتم ازش خواستگاری کردم جوابش منفی بود منم سرباز بودم گفتم سربازی تموم شد دلشو بدست میارم اما اون بهم فرست اثبات کردن نداد و چند روز بعدش ازدواج کرد منم داغون شدم به هرحال گذشت بچه دار شدن منم با یکی آشنا و بعد از چهار سال ازدواج کردم دو سال بعد عروسیم بچه دار شدم انقدر همسرم بهم علاقه و محبت می ورزه که همش تو خودم درد احساس میکنم گذشت بیبن اقوام می‌شنیدم همون طرف با شوهرش مشکل داره بعد ها مشخص شد پسر بهش خیانت کرد و ملی کار دیگه طرف خیلی تحمل کرد تا پسر سر عقل بیاد اما نشد و طلاق گرفت من از دوران سربازیم 12سال میگذره اما هنوز تو فکرشم با اینکه هم اون بچه داره هم من اما روز یا شبی نیست که بهش فکر نکنم از زادگاهم و استان رفتم به استان دیگه برای زندگی اما نشد قراموشش کنم همسرم انقدر دوسم داره که عذاب وجدان دارم بخاطر من جلوی همه وایساد حتی دید مشکلات روحی دارم رشته تحصیلیش رو تغییر داد و روانشناس شد واقعا نمی دونم چکار کنم همش با خودم درگیرم همش ناراحتم همش عذاب وجدان دارم تمام زندگیم شده ظاهر سازی بدترین بدترینش اینکه گاهی وقتا بر میگردم به زادگاهم طرف رو میبینم و تمام زورم رو میزنم که علاقم رو نسبت بهش پنهون کنم اونم از وقتی طلاق گرفته افسرده شده و همش قصه می خوره بخاطر بچش
گاهی اوقات احساس میکنم همسر از حسم باخبره ولی به روم نمیاره خیلی خیلی باهم خوبه من یه مدت طولانی مشکل اعصاب و افسردگی شدید داشتم و همسرم کارمند بودن که دوران بیماریم خرج و مخارج زندگی رو میداد خدا رو شکر پنج سالی هست حالم نسبتا خوب شده از نظر مالی وضعیت مون خوبه اما حیف که من احمقم و هنوز عاشق اونم بدترش اینکه اصلا دوست ندارم بهش نزدیک شم نمی دونم چکار کنم نه راه پست دارم نه راه پیش فقط میگم زودتر عمرم بگذره تموم شه البته مقصر خودمم من نه سال بهش علاقه داشتم اما نگفتم از دوران نوجوانی اما ترسیدم و عقب کشیدم

شاعر میگه؛
ز دست دیده و دل هردو فریاد- که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد – زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

امام‌صادق ع میگه: سعی کن ب فکر نداشته هات نباشی چون درین صورت کم کم نابود میشی..
سخته واقعا.
کاش چشم‌هام نمی‌دید از اول اون ر. تا اصلا عاشق نمیشدم.

سلام منم ریحانه هستم بعد از یک سال گذشت رفت خیلی هم ساده بی بود وفا

امروز ۷ تیر ۱۴۰۳ بدترین روز زندگیم بود
چقدر بده خیلی بد
بعد دوسال رابطه امروز صبح که از خواب بیدار شدم
دیدم از همه جا بلاکم کرده
دیدم پیام داده بود اگ منو دوس داری دورم رو خط بکش دیگ ن پیام بده ن زنگ بزن تموم شد
منی که از گل نازک تر بهش نگفتم همیشه هرچیزی میخواست براش میگرفتم هرلحظه و هرثانیه بهش عشق میورزیدم
اون چطور تونست این کارو کنه باهام
هنوزم باورم نمیشه …
چرا اینجوری تموم شد من ک کار بدی نکرده بودم
من همه زندگیمو دادم بهش
من بخاطرش از همه چیز و همه کس حاضر بودم بگذرم ولی اون چطور تونست این کارو کنه باهام 😞💔

داخل سن 14 سالگی عاشق شدم ولی نمیدونستم که این یک عشق یک طرفه هست. هر کاری کردم تا بتونم نگه اش دارم ولی اون خودش رفت. فهمیدم که همون 2 روز اول بفهمم که این عشق یک طرفه است یا نه و فهمیدم که عشق در زیر سن 18 سالگی معنی و مفهومی ندارد!!!!!

سلام دوستان من عاشق دختر خالم شدم اصلا نمیدونم چیکار کنم باهاش یکم صمیمی هستیم بعضی وقتا باهام سرد رفتار می‌کنه بعضی وقتا یه جوری حرف میزنه که فکر میکنم اونم عاشق منه بهش می‌خوام یه جوری معلوم کنم که دوسش دارم ولی نمی‌فهمه خودم هم میترسم بهش بگم دوست دارم جواب منفی بگیرم از یه طرف هم میترسم ازدواج کنه خودم هم نمیتونم الان باهاش ازدواج کنم چون سنم پایینه ولی اون هر لحظه امکان داره ازدواج کنه
یه سال هم از من کوچیکه من الان چیکار کنم خیلی دوسش دارم چجوری بهش اعتراف کنم یکی دو بار هم باهاش چت کردم آخرشم بدون دلیل بلاک کرده ولی وقتی میبینمش یکم صمیمی حرف میزنه من الان چجوری بهش اعتراف کنم من دیگه نمیتونم منتظر بمونم خسته شدم شما بگین من الان چیکار کنم

من ۱۲ سال زندگی ام نابود شد خیلی همسرم دوست داشتم ولی اون به نامردی ازم جدا شد کلی پول گرفت منم تصمیم گرفتم بکشمش همین کارم کردم ولی نمرد خیلی پشیمونم از کاری که کردم ولی کنترلم دست خودم نبود خیلی به من خیانت کرده بود حالا من موندم یه بچه نمی دونم چطور ادامه بدم اون بچه گناهی نداره گیر ما افتاده فقط هر روز دارم دعا می کنم زودتر فراموشش کنم خیلی داغون شدم کارم فقط شده سیگار کشیدن

ببینید خواهر و برادرهای خوب من منم یه دخترم یکی رو خیلی دوست داشتم همین دیروز کات کردیم برای منم خیلی سخته اگه بخوام خودمو ببازم ولیییی خودمو نباختم بجای زانوی غم بغل کردن دارم به خودم تلقین میکنم این رابطه تموم شده ومن خدا رو دارم ،بنده ش اگه رفته من خودشو دارم چرا وقتی اون رفته من خودمو نابود کنم البته سخته برام دیروز کلی گریه کردم ولی پاشدم و به زندگیم ادامه دادم

یک عاشق گفت
منم واقعا عاشق یه نفرشدم اما هیچ حسی به من نداشت انقدر طرد کردم حرف بد بهم گفت اما چون دوشتش داشتم نمی تونستم ولش کنم هر جور حقارت را تحمل می کردم اما کلا رفت ومن موندم غمگین هرکاری می کنم فراموش نمیشه می خوام فراموش کنم اما نمیشه ای خدا من نمی خوام بیا منو ببر پیش خودت از این عشق ها خلاص شم عشق به آدما ارزش نداره

سلام
من 22 سالمه و به یه دختری علاقمند شدم
بعد فهمیدم که با یکی تو رابطه ست و رابطه شونم کاملا جدیه
بعد از چند ماه نه تنها نمیتونم اونو فراموش کنم بلکه بیشتر از قبل احساس وابستگی و درماندگی میکنم. به شدت بهش علاقه دارم و این حتی باعث مشکلات جسمی هم شده ، قلبم درد می‌کنه ، نفسم بالا نمیاد ، کاملا بی رمق هستم و…
من چکار باید بکنم زندگیم جهنم شده

من نمیتونم بهش بگم که چقدردوستش دارم و دیوانه وار عاشقشم از همون لحظه ای که فهمیدم عاشقم میدونستم قرار نیست بهش برسم سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم و ازش دور شم اما علاقم بهش شدید تر شد
حالا چچوری فراموشش کنم وقتی نمیتونم از فکر کردن بهش دست بردارم؟
لطفا راهنمایی کنید.

سلام منم داستان خودمو دارم یه دختر شاد و خوشحال بودم از تنهایی خودم لذت می‌بردم همیشه واسه خودم کافی بودم تا اینکه یه نفر خاست بهم نزدیک شه فک کردم با وجودش خوشحالتر میشم بعد ۸ ماه دیگه نخاست با مم باشه کاش حداقل بهم نزدیک نمیشد کاش آدمی ک میاد ب قصد موندن بیاد نه فقط برای خوش گذرانی دل یک نفر و به بازی بگیره منو دلبسته خودش کرد خیلی بهم محبت می‌کرد باورم نمیشد همش میگفتم خدایا شکرت ب خاطر وجود عشقی که بهم دادی خیلی خیلی دوستش داشتم باهم وارد رابطه جنسی شدیم و ادامه دادیم رابطه رو ولی خب واقعا نمیدونم چی شد یهو بهونه هاش شروع شد وقت ندارم ببینمت و از این حرفا بعد یه مدت جواب پیامم رو هم نمی‌داد دیگه رفت بدون اینکه بدون چرا رفت فقط یبار دیدمش گفت دیگه تموم رابطه خدا میدونه چی کشیدم و دارم میکشم فقط زمان باید بگذره تا دوباره سرپا بشم اینو فهمیدم هیچی تو این دنیا موندنی نیست دل خوش ب آدما نباشیم باید خودمونو دوست داشته باشیم به خودمون عشق بدیم تنها کسی که برامون میمونه خودمونیم و بس

تنها نباشید سعی کنید با دوستانتان باشید وخود را سرگرم کنید زبان هم خوبه یاد بگیرید به هر دلیلی اگر تنها بودید جوک بخونید من خودم نتونستم فراموش کنم من نه باهاش بودم نه تونستم بگم نه هیچی
می دونم چیا کشیدین و می کشین عمرتون بیهوده تباه شده جوانیتون رفته

من حدود ۳ماه پیش با یه آقایی آشنا شدم و واقعا از لحاظ اخلاق وصبوری حرف نداشتن از اول باهاشون صحبت کردم که من یه رابطه رو برای ازدواج می‌خوام و یه سری حد و مرز دارم و نباید از من خواسته های نابجا داشته باشه چون نمی‌خوام تو دوران مجردی کاری کنم بعداً عذاب وجدان بگیرم حالا بعد از ۳ماه گفت بهم نمی‌خوریم و طرز فکرمون متفاوته و خواسته هایی از من داشت که جز خط قرمزای من بود و گفت اهل ازدواج نیستم دارم نابود میشم چیکار کنم فراموشش کنم همش گوشی دستمه که شاید یه پیام بده ولی دریغ از به پیام

همو میخوایم ولی نمیتونیم به هم برسیم این سخترین قسمتشه

موافقم

همه اینها درست،ولی من هیچوقت نمیتونم فراموش کنم،به حدی که مجنون شده ام……