میدونی چی از همه بدتره .اینکه دیوانه وار عاشقش هم باشیم و این وسط مجبور بشیم از هم بگذریم بخاطر یسری مسائل ک نشد درستش کنیم . شایدم نخواست درستش کنه.نمیدونم. فقط میدونم دیگه مرده متحرکم . کاش ی قرصی چیزی بود میخوردم کمتر درد میکشیدم یا کمتر فکر میکردم. هرکاری میکنم جلوی چشمامه .کلافم‌ .روانی شدم.

من چند سال پیش عاشق ی دختره شدم خیلی دوستش داشتم همیشه برای یک لحظه دیدنش ثانیه هارو می‌شمردم ولی اون ازدواج کرد و رفت و بعد اون من معتاد شدم شیشه میزدم هروئین میزدم همه چی میزدم خلاص تونستم مواد ترک کنم و به زندگی قبل ام برگشتم و دیگه یاد اون دختره میوفتادم اصلا برام به اهمیت بود و همیشه فک میکردم دیگه عاشق نمیشم چون تاوان خیلی سنگین داده بودم و تجربه دارم شده بودم ولی الان یکی اومده داره بدتر ازونو سرم میاره دوباره از دختر خوشم اومده بهش گفتم ولی بهم جواب رد داد و الان همش به خودکشی فک میکنم لطفا کمک کنید من تاوان سنگین برای این عشق عاشقی دادم نمیخوام دوباره نابود بشم

من قلب چند نفر رو شکستم و الان قلب خودم شکسته ولی بهتون یه چیزی میگم
به قلبم افتخار میکنم
چون درسته که شکسته و سوخته و باهاش بازی شده
ولی هنوزم به طریقی کار میکنه
برا همینه که هنوز ادامه میدم
بخاطر خودم
بخاطر عشق
بخاطر اون… عاشقتم

سلام من عاشق یه پسری شدم و نمیدونستم باید چیکار کنم و نمیدونستم باید چجوری بهش بگم و شماره اش رو هم نداشتم واسه همین براش یه نامه نوشتم و براش فرستادم ولی خیلی بد قلبم رو شکست هرکاری میکنم اصلا نمیتونم فراموشش کنم لطفا اگه کسی راه حلی داره بگه هیچی واقعا نمیتونه قلبم رو راضی کنه که دیگه دوسش نداشته باشم

سلام من سر دوراهی بزرگی گیر‌ کردم بعد ۱۱ سال دوستی الان میگه نمیخوامت تمام خونواده و فامیلتون درجریانن اینهمه سال خونه مشترک داریم من نمیتونم تموم کنم واقعا نمیدونم باید چیکا کنم دوسش دارم دلیلش اینه میگه نمیخوام باهات ازدواج کنم من الان ۳۸ سالمه اوایل میگف نمیخواد بری سرکار الان چجوری کار پیدا کنم هر روز شب تمام بدنم سرم درد میکنه واقعا خدایی وجود داره؟

سلام به همه عزیزان دلی که نظرات خودشون رو نوشتن و من با خوندن اونها کلی اطلاعات بدست آوردم و تجربه کسب کردم منم یه تجربه تلخ عاشق شدن رو دارم تجربه میکنم بطوریکه طرف مقابلم که عاشقش شدم متوجه علاقه من به خودش شده اما با بی محلی و سرد برخورد کردن داره داغونم میکنه و هر از چندگاهی یه گوشه چشمی بهم میندازه و بعدش باز روال بی محلی رو پیش میگیره به ابراز علاقه هام جواب نمیده و تو رفتاراش گاهی اوقات ترحم میبینم و من رو به چشم یک بیمار روانی میبینه و عشق و علاقه منو به خودش بی ارزش جلوه میده متاسفانه یا خوشبختانه باهم تو یه اتاق کار میکنیم و به لج من با دیگران تو محل کار راحت رفتار میکنه تا من آتیش بگیرم یکی راهکار بهم بده دارم مریض میشم

چند ماه از دوستیمون گذشته و من هنوز دوسش دارم و هر روز دارم میبینمش و عجیب اینجاست که هیچ وقت دوسم نداشته و فقط منو واسه هوس می‌خواسته ولی من هنوزم دوسش دارم و هنو نمیتونم باور کنم که تموم شده
این خاطرات لعنتی با روح روانم بازی می‌کنن.

هعی عاشق ی پسری شدم عشق من نسبت بهش واقعی بود بهم ابراز عشق کرد منم چون دوسش داشتم گفتم دوست دارمم ولی اون برا هوسش منو میخوواست من هیچوقت رو حرفش حرف نمیزدم از گل بهش نازوک تر نمیگفتم ولی وقتی با من بود دلمو فقط میرنجوند همش من ناز شو میکشیدم حسرت به دلم موند ی بار نازمو بکشه فقط بهم میگفت باید رابطه داشته باشیم فلان من دوست دارم میخووامت من قبول نمیکردم گفتم اگه بخوایی میایی خاستگاری دیگه طوری شدم که واسه صداش دیوونه بودم بد دیگه گفت کات کنیم من گفتم عاشقتم وابستت شدم بهم گفت وابسته نمیشدی به همین زبان ای کاش منو زیر ماشین میگرفت اما این حرفشا نمیزد هنوز نتونستم فراموشش کنم دلم برا صداش پر میزنه نمیتونم دووم بیارم خواهش میکنم ی راهنمایی بکنین برام سخته 🥺🥺💔💔💔💔

من ۱۸ سالمه شاید بگین سنم کمه یا…..
ولی من یکسال رابطه ی خیلی خوبی داشتم بخاطرش همکار کردم حتی با اینکه خانوادم مخالف بودن اما من به کارام ادامه دادم اما بعد از یکسال حس کردم که سرد شده و اطرافیانم بهم میگفتن اینجوریه و….
اما بازم منم قبول نمیکردم از حس علاقه زیاد باهاش بودم اما تا اینکه یک روز با اینکه باهم قرار داشتیم توی یک پارک خیلی خیلی سرد رفطار باهام میکرد و احساستشو پنهان میکرد تا اینکه هیچی نگفت و دیدم یهو قیب شد و جلوی چشای خودم سوار ماشین شد و من قلب نصف شد و خیلی ناراحت شدم و خیلی خودمو سرزنش کردم شاید من براش کم گذاشتم تا با کمک خانواده و دوستارانم تونستم رابطه رو تموم کنم و بعدش به ورزش کردن بپردازم ولی با اینکه تو ورزش موفقم و…. اما هنوز ناراحتم و بعضی از شبا از شدت افسوردگی سیگار میکشم و پیاده قدم میزنم

سلام من ۱۷ سالمه دقیقا یازده بهمن ۱۴۰۱ ساعت دوازده شب عاشق یه دختر شدم عاشقش بودم دیوونه بودم اونم دوسم داشت خانواده من به شدت با رابطم مشگل داشتن و هزار جوره تحریم کردن در آخر سی مرداد ۱۴۰۲ مادرم به شدت با دختره درگیر شدن امروز نه شهریور ۱۴۰۲ هست و من هر شب دارم زار میزنم و نمیتونم بهش پیام بدم چون مطمئنم جواب نمیده و اگر پیام بدم اسکیرین میگیره می‌فرسته برا خانوادم و من زیر سوال میرم
عاشقشم 😭😭😭😭😭😭کاش فقط بتونم یه بار دیگه بهش بگم عاشقشم😭😭😭😭💔💔💔💔
من آرزومه برسم بهش

هیچوقت عاشق نشید.

من شیش ساله عاشقش بودم و باهم چت میکردیم حرف میزدیم حالا میگه کار تو اشتباه بوده و من تو را دوست نداشتم و ندارم و شماره منو بلاک کرده واقعین تمام شود رابطه ما نمیتوانم فراموشش کنم خیلی سخته باورم نمیشه

سلام دوستان..عشق رو من مثل یه گوی حبابی میبینم ولی دوست داشتن واقعی یه چیره دیگه عس..وقتی اون حس ازعمق وجودت باشه..وقتی به تمام نفس هات گره بخوره..من ویه پسریه سال باهم بودیم طوی کل روزهای اون یه سال بهترین لحظه هاروداشتیم بدون حتی یکباردعواا..باتمام وجودم باتمام قلبم دوسش داشتم..اونم دوسم داشت..ولی خانواده اش موافقت نکردن..هی رفت و هی باز اومد گفت درست میکنم همه چیوهی من بازامیدوارمیشدم ..سه ماه اول جداییمون مریض بودم کلاطورخت خواب بعد دوباره اومد باز امیدوارشدم باز یه مدت بودباز رفت باز اومد گفت بریم پی زندگیمون باز رفت باز اومد منم ک دوسش داشتم فک کردم حتمامیتونه شرایط رو درست کنه بازدلمودادم بعش..ولی بعد چند هفته دیگه سروع کرد کارش رو بهونه کرد تاازم دوربشه..و من فراموشش کنم..خیلی زجرکشیدم..خییلیی..خانواده اش راضی نمیشدن ولی خودش چون نمیتونس تحمل کنه هی دوباره پیداش میشدداغ دل منوتازه میکرد منو دیوونه ی خودش میکرد..تا اینکه من کشیدم کنارهنوزم پیام میزاره ولی من دیگه پیام هاش جواب نمیدم..چن ماه دیگه هم شایدمتاهل بشه…خودش میدونست من دیوانه واردوستش دارم…ولی ای کاش ادما باحس واقعی هم باقلب هم اینجوری بازی نمیکردن کاش مردا واقعامردبودن حداقلش سر قولی ک میدادن میموندن..جالبش اینه ک من چیزی کم نداشتم مطمعنم خوشگلترازمن نمیتونه پیداکنه..مهربونترازمن..واینکه یکی ک طو زندگی همه جوره کنارش باشه و بمونه باهاش طوهرشرایطی…من طو زندگیم خیلی دلم شکسته بودخودشم میدونست ولی باز خودشم دلموشکست..گزاشت دردبکشم توی تنهایی..والان بفکرمتاهل شدن هست..فقط خیلی خیلی ناراحتم قلبم دردمیکنه چون واقعا دوسش داشتم خیلی صادقانه..خیلی پاک..طوماه محرم باهم اشناشدیم و الانم ماه محرمه منم همه اش رو سپردم به خدا و ماهه محرم چون دوسش داشتم باتمام وجودم و اینومیدونست و راحت گزاشت نابودشم….نمیدونم اصلن دوست داشتنش شاید مثل من واقعی نبود…

من یکی از اقوام رو خیلی دوست داشتم ازش خواستگاری کردم جوابش منفی بود منم سرباز بودم گفتم سربازی تموم شد دلشو بدست میارم اما اون بهم فرست اثبات کردن نداد و چند روز بعدش ازدواج کرد منم داغون شدم به هرحال گذشت بچه دار شدن منم با یکی آشنا و بعد از چهار سال ازدواج کردم دو سال بعد عروسیم بچه دار شدم انقدر همسرم بهم علاقه و محبت می ورزه که همش تو خودم درد احساس میکنم گذشت بیبن اقوام می‌شنیدم همون طرف با شوهرش مشکل داره بعد ها مشخص شد پسر بهش خیانت کرد و ملی کار دیگه طرف خیلی تحمل کرد تا پسر سر عقل بیاد اما نشد و طلاق گرفت من از دوران سربازیم 12سال میگذره اما هنوز تو فکرشم با اینکه هم اون بچه داره هم من اما روز یا شبی نیست که بهش فکر نکنم از زادگاهم و استان رفتم به استان دیگه برای زندگی اما نشد قراموشش کنم همسرم انقدر دوسم داره که عذاب وجدان دارم بخاطر من جلوی همه وایساد حتی دید مشکلات روحی دارم رشته تحصیلیش رو تغییر داد و روانشناس شد واقعا نمی دونم چکار کنم همش با خودم درگیرم همش ناراحتم همش عذاب وجدان دارم تمام زندگیم شده ظاهر سازی بدترین بدترینش اینکه گاهی وقتا بر میگردم به زادگاهم طرف رو میبینم و تمام زورم رو میزنم که علاقم رو نسبت بهش پنهون کنم اونم از وقتی طلاق گرفته افسرده شده و همش قصه می خوره بخاطر بچش
گاهی اوقات احساس میکنم همسر از حسم باخبره ولی به روم نمیاره خیلی خیلی باهم خوبه من یه مدت طولانی مشکل اعصاب و افسردگی شدید داشتم و همسرم کارمند بودن که دوران بیماریم خرج و مخارج زندگی رو میداد خدا رو شکر پنج سالی هست حالم نسبتا خوب شده از نظر مالی وضعیت مون خوبه اما حیف که من احمقم و هنوز عاشق اونم بدترش اینکه اصلا دوست ندارم بهش نزدیک شم نمی دونم چکار کنم نه راه پست دارم نه راه پیش فقط میگم زودتر عمرم بگذره تموم شه البته مقصر خودمم من نه سال بهش علاقه داشتم اما نگفتم از دوران نوجوانی اما ترسیدم و عقب کشیدم

داخل سن 14 سالگی عاشق شدم ولی نمیدونستم که این یک عشق یک طرفه هست. هر کاری کردم تا بتونم نگه اش دارم ولی اون خودش رفت. فهمیدم که همون 2 روز اول بفهمم که این عشق یک طرفه است یا نه و فهمیدم که عشق در زیر سن 18 سالگی معنی و مفهومی ندارد!!!!!

من از یه سلبریتی مدته زیاده خوشم اومده دیگه دارم توهم میزنم زندگیم بد شده من ۱۷ سالمه

من دوسش داشتم و بهش گفتم. اون گفت با هرکی باشم با تو نمیشم:) قلبم شکست. و هرروز دارم جلوش گریه میکنم ولی انگار هیچی…

سلام
من ۱۴ سالمه توی محلمون عاشق یک پسری شدم نمیدونم تا حالا همچین حسی نداشتم ب کسی من تا حالا حتی رلم نزدم اما شمارش و یکی جوری دوستم گیر آورد و بهش پیام دادن و اینا اما اون گفت پاتنر داره و منم دوست ندارم ناراحتش کنم و رابطه شو با یک دختری بهم بزنم فقط میخوام پسر و فراموش کنم اما نمیتونم فردا هم امتحان دارم ولی همش دارم به اون فکر کنم لطفا یکی بگه چجوری …..رو فراموش کنم🥲🥲🥲

ازش متنفرم لعنت بهش لعنت به خاطراتش لعنت به لحظه هایی که باهاش بودم هیچ وقت نمیبخشمش خیانت کار نمی دونم کاری که میکنم درسته یا اشتباه ولی اینکه یه هفته بعد جدایی رل زد برای انتقام با یکی از نزدیکانش میخوام رابطه برقرار کنم با وجود اینکه میدونم اشتباهه اما آرامش میگیرم

عشق مثل غماره اگه خوب بازی نکنی تهش میبازی

اگ بگیش دوست دارم میزاره میره اینو مطمئن باش

الان ک دارم اینارو مینویسم حالم خیلی بده شده به ی جایی برسین ک دیگه هیچ چیز خوشحالتون نکنه با هیشکی نتونین حرف بزنین این روزا اصلا حال خوبی ندارم چجوری میتونن خاطرات و انقد راحت فراموش کنن خیلی بده چهارسال بایکی باشی ولی آخرم هیچی الان ۹ماهه ک ندیدمش داغونم باید چیکارکنم لطفا راهنمایی کنین

من ۱۲ سال زندگی ام نابود شد خیلی همسرم دوست داشتم ولی اون به نامردی ازم جدا شد کلی پول گرفت منم تصمیم گرفتم بکشمش همین کارم کردم ولی نمرد خیلی پشیمونم از کاری که کردم ولی کنترلم دست خودم نبود خیلی به من خیانت کرده بود حالا من موندم یه بچه نمی دونم چطور ادامه بدم اون بچه گناهی نداره گیر ما افتاده فقط هر روز دارم دعا می کنم زودتر فراموشش کنم خیلی داغون شدم کارم فقط شده سیگار کشیدن

ببینید خواهر و برادرهای خوب من منم یه دخترم یکی رو خیلی دوست داشتم همین دیروز کات کردیم برای منم خیلی سخته اگه بخوام خودمو ببازم ولیییی خودمو نباختم بجای زانوی غم بغل کردن دارم به خودم تلقین میکنم این رابطه تموم شده ومن خدا رو دارم ،بنده ش اگه رفته من خودشو دارم چرا وقتی اون رفته من خودمو نابود کنم البته سخته برام دیروز کلی گریه کردم ولی پاشدم و به زندگیم ادامه دادم

یک عاشق گفت
منم واقعا عاشق یه نفرشدم اما هیچ حسی به من نداشت انقدر طرد کردم حرف بد بهم گفت اما چون دوشتش داشتم نمی تونستم ولش کنم هر جور حقارت را تحمل می کردم اما کلا رفت ومن موندم غمگین هرکاری می کنم فراموش نمیشه می خوام فراموش کنم اما نمیشه ای خدا من نمی خوام بیا منو ببر پیش خودت از این عشق ها خلاص شم عشق به آدما ارزش نداره

سلام
من 22 سالمه و به یه دختری علاقمند شدم
بعد فهمیدم که با یکی تو رابطه ست و رابطه شونم کاملا جدیه
بعد از چند ماه نه تنها نمیتونم اونو فراموش کنم بلکه بیشتر از قبل احساس وابستگی و درماندگی میکنم. به شدت بهش علاقه دارم و این حتی باعث مشکلات جسمی هم شده ، قلبم درد می‌کنه ، نفسم بالا نمیاد ، کاملا بی رمق هستم و…
من چکار باید بکنم زندگیم جهنم شده

من نمیتونم بهش بگم که چقدردوستش دارم و دیوانه وار عاشقشم از همون لحظه ای که فهمیدم عاشقم میدونستم قرار نیست بهش برسم سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم و ازش دور شم اما علاقم بهش شدید تر شد
حالا چچوری فراموشش کنم وقتی نمیتونم از فکر کردن بهش دست بردارم؟
لطفا راهنمایی کنید.

سلام منم داستان خودمو دارم یه دختر شاد و خوشحال بودم از تنهایی خودم لذت می‌بردم همیشه واسه خودم کافی بودم تا اینکه یه نفر خاست بهم نزدیک شه فک کردم با وجودش خوشحالتر میشم بعد ۸ ماه دیگه نخاست با مم باشه کاش حداقل بهم نزدیک نمیشد کاش آدمی ک میاد ب قصد موندن بیاد نه فقط برای خوش گذرانی دل یک نفر و به بازی بگیره منو دلبسته خودش کرد خیلی بهم محبت می‌کرد باورم نمیشد همش میگفتم خدایا شکرت ب خاطر وجود عشقی که بهم دادی خیلی خیلی دوستش داشتم باهم وارد رابطه جنسی شدیم و ادامه دادیم رابطه رو ولی خب واقعا نمیدونم چی شد یهو بهونه هاش شروع شد وقت ندارم ببینمت و از این حرفا بعد یه مدت جواب پیامم رو هم نمی‌داد دیگه رفت بدون اینکه بدون چرا رفت فقط یبار دیدمش گفت دیگه تموم رابطه خدا میدونه چی کشیدم و دارم میکشم فقط زمان باید بگذره تا دوباره سرپا بشم اینو فهمیدم هیچی تو این دنیا موندنی نیست دل خوش ب آدما نباشیم باید خودمونو دوست داشته باشیم به خودمون عشق بدیم تنها کسی که برامون میمونه خودمونیم و بس

تنها نباشید سعی کنید با دوستانتان باشید وخود را سرگرم کنید زبان هم خوبه یاد بگیرید به هر دلیلی اگر تنها بودید جوک بخونید من خودم نتونستم فراموش کنم من نه باهاش بودم نه تونستم بگم نه هیچی
می دونم چیا کشیدین و می کشین عمرتون بیهوده تباه شده جوانیتون رفته

من هنوزم بهش فکر میکنم من همیشه میگفتم که عشق وجود نداره ولی گرفتارش شدم بدم گرفتارش شدم خیلی سخته که نمیتونم بهش پیام بدم ولی اون انگار ن انگار ک من وجود دارم

زندگی که فقط عشق وعاشقی نیست زندگی هنوزم قشنگیاشو داره بدون عشق ،وقتی ته چیزی ازهمون اول معلومه بهتره همون اول رهاش کنی تا بتونی اززندگی لذت ببری.

اونیکه میخاد بره بزار بره اگه قسمتت باشه خودش برمیگرده اگه هم نباشه پس بهتر که رفت چون از اولم مال تو نبوده
اینو همیشه تو ذهنتون باشه
در جنگ عشق فاتح کسی است که فرار میکند
سعی کنید بعده رفتن خودتونو با ورزش و کتاب و زبان تقویت کنید که یه آدم قدرتمندتر بشین تا یه روزی حسرتتونو بخوره
منم الان زنم یهو گذاشته رفته میگه طلاق میخام همه چی هم به نامش زده ام ولی میخام طلاقش بدم چون چیزی که با التماس به دست بیاد ارزششو نداره بزار بره…بهترشو گیر میارم

همو میخوایم ولی نمیتونیم به هم برسیم این سخترین قسمتشه

راه‌کار های خوبی هست ولی نه برا آدم عاشق

به جای فراموش کردن اگر واقعا عاشقید مردونه پاپیش بذارید و به عشقتون بگید چون اگر از دستش بدید یک عمر پشیمون میشید به خاطرش. من کسی هستم که اینقدر ترسیدم به عشقم بگم دوسش دارم تا اینکه شوهرش دادن و من موندم و حسرت روزایی که می تونستم کنارش داشته باشم تا آخر عمر تنها می مونم چون هیچکسو نمی‌تونم به جای اون بذارم ای کاش گفته بودم و نه میگفت تا اینکه بسوزم از اینکه خودم مقصرم که گذاشتم از دستم راحت بره داغونم داغون لعنت به من