آیا برای ازدواج باید عاشق بود؟
قبل از اینکه بخواهیم جواب این سوال را بدهیم قرار است با یکدیگر به طور کامل رابطه بین عشق و ازدواج را بررسی کنیم و سپس راه هکارهایی برای کنترل کردن این موضوع و کنار آمدن با ازدواج بدون عشق را بررسی کنیم.
اول باید دید که زندگی بدون عشق ممکن است یا خیر؟ این زندگی می تواند به صورت مجردی یا حتی متاهلی باشد. اگر بخواهیم روراست باشیم امکان چنین چیزی وجود ندارد زیرا ممکن است که شما به همسر خود علاقه مند نباشید ولی شاید به شغل خود، بچه های خود و یا حتی نحوه زندگی خودتان عشق بورزید.
در این مقاله قصد داریم به طور تخصصی بر روی امکان زندگی متاهلی بدون عشق بحث کنیم.
علاقه در ازدواج چقدر مهم است؟
از نظر روانشناسان علاقه در ازدواج بسیار حائز اهمیت است و یکی از ارکان مهم هر رابطه ای می باشد ولی اگر بخواهیم واقع بینانه به آن نگاه کنیم ازدواج هایی وجود دارند که بدون عشق و علاقه در حال ادامه یافتن هستند. بنابراین اینطور می توانیم بگوییم که جایگاه عشق در ازدواج جایگاه بسیار مهمی است ولی یک جایگاه ضروری نیست.
ولی یک لحظه زندگی بدون عشق و علاقه را در نظر بگیرید، واقعا هدف از این نوع زندگی چیست؟
مشکلات ازدواج بدون عشق
بسیاری از افراد با فرض اینکه عشق و علاقه بعد از ازدواج به وجود می آید و به وجود آن ها در ابتدای رابطه نیازی نیست، ازدواج کرده اند. آن ها معتقدند که شروع زندگی بدون عشق آنقدرها هم سخت نیست و با کمی تحمل به آن چیزی که می خواهند می رسند. حال بیایید و عواقب ازدواج بدون عشق را با یکدیگر بررسی کنیم:
1. نداشتن هیجانات مربوط به ابتدای ازدواج
اگر در اطرافتان زوج جوانی وجود داشته باشد متوجه خواهید شد که رفتار آن ها کمی غیر طبیعی است و شاید برای شما کمی مسخره باشد ولی مطمئن باشید وقتی شما نیز در آن جایگاه قرار بگیرید همین رفتارها را از خود نشان خواهید داد. این ها همه طبیعی هستند و اثرات وجود یک رابطه با چاشنی عشق هستند. اما ازدواج بدون علاقه چنین چیزهایی را برای شما فراهم نمی کند و به هیچ عنوان شما شور و هیجانی را مشاهده نمی کنید.
2. شروع جر و بحث ها از همان اول
وقتی که ازدواج بدون عشق و علاقه را انتخاب می کنید باید آماده باشید که از همان ابتدا بر سر کوچک ترین مسائل با همسر خود جر و بحث کنید. زیرا یکی از اثرات ازدواج بدون عشق از بین رفتن حس از خودگذشتگی و فداکاری برای دیگری است. شما باید خودتان را برای یک میدان جنگ تمام عیار آماده کنید. البته ممکن است برعکس این موضوع نیز اتفاق بیفتد امکان دارد حتی به اندازه جر و بحث کردن هم تحمل یکدیگر را نداشته باشید و بدین صورت محیط خانه تبدیل به یک محیط سرد و بی روح می شود که دو نفر به سختی با یکدیگر صحبت می کنند.
3. سعی می کنید از یکدیگر دوری کنید
وقتی که نسبت به یکدیگر هیچ حسی نداشته باشید طبیعی است که سعی کنید ارتباطتان را به کمترین حالت ممکن برسانید. شما سعی می کنید که در زمان های متفاوتی غذا بخورید تا مجبور نباشید که بر سر یک سفره با یکدیگر باشید و یا اینکه سعی می کنید دیر وقت به خانه برگردید چرا که می خواهید همسرتان خواب باشد. همین موضوع باعث می شود که دیگر فقط هم خانه یک دیگر باشید نه همسر یکدیگر.
4. نداشتن امید به آینده
ازدواج با کسی که دوستش ندارید امید به زندگی و امید به آینده را در شما خواهد کشت. وقتی که زندگی ای که الان دارید را با زندگی ایده آلتان مقایسه می کنید متوجه می شوید که در یک چیز بی معنی گیر افتاده اید. زندگی ای که هر روز صبح مجبور هستید با شروع شدنش تحملش کنید بدون این که هدفی برای آینده داشته باشید.
دلایل ادامه دادن یک ازدواج بدون علاقه
فکر کنم تا به اینجا متوجه شده اید که اگر علاقه در ازدواج وجود نداشته باشد چه اتفاقاتی خواهد افتاد. اگر ازدواج بدون عشق صورت بگیرد ممکن است ادامه پیدا بکند ولی مطمئن باشید هیچگاه به عنوان یک زوج کامل این اتفاق نخواهد افتاد آن ارتباط لازم هیچگاه برقرار نخواهد شد.
اما خب گاهی اوقات زوجین دلایل خاص خودشان را برای ادامه دادن یک ازدواج بدون علاقه ارائه می دهند که عمده ترین آنها را برایتان در اینجا شرح می دهیم.
1. طلاق از نظر جامعه پذیرفته شده نیست
وقتی از برخی از زوجین پرسیده می شود که آیا می شود بدون عشق زندگی کرد؟ صراحتا می گویند چنین چیزی امکان پذیر نیست. ولی مشاهده می کنیم که آن ها دارند این کار را انجام می دهند و وقتی از آن ها دلیل این موضوع را می پرسیم در پاسخ می گویند طلاق از نظر جامعه پذیرفته نیست. اگر از یکدیگر جدا شویم نمی توانیم به راحتی به جمع خانواده خود برگردیم.
2. بخاطر بچه هایمان
زوج هایی که فرزند دارند بخاطر این که فرزندانشان درگیر آسیب های روحی نشوند و زیر نظر نامادری و یا ناپدری بزرگ نشوند تصمیم می گیرند که هرچند شده بدون وجود علاقه در ازدواج خود باقی بمانند و فرزندان خود را با یکدیگر بزرگ کنند. اینگونه از والدین انتخاب خود را کرده اند و سلامت زندگی فرزندشان را به زندگی خودشان ترجیح داده اند.
3. انکار کردن واقعیت
وقتی از برخی از افراد در مورد عواقب ازدواج بدون عشق می پرسیم خودشان را بهت زده نشان می دهند و این موضوع را به طور کامل نفی می کنند. ولی خب نبودن عشق در یک رابطه چیزی نیست که بتوان آن را برای طولانی مدت مخفی کرد.
اگر ازدواجی بدون عشق صورت گیرد چه باید کرد؟
گاهی اوقات افرادی هستند که مراجعه می کنند و می گویند خواستگاری دارم که دوستش ندارم و سوالاتی در مورد ازدواج با مردی که دوستش نداریم، می پرسند و یا بالعکس آقایانی هستند که سوالاتی در مورد ازدواج با دختری که دوستش نداریم، می پرسند. معمولا قبل از اینکه به سوال آن ها گوش داده شود. این سوال مطرح است که چرا اصلا به چنین چیزی فکر می کنند. وقتی هنوز تعهدی شکل نگرفته است اصلا نیازی نیست که به چنین سمتی گرایش داشته باشند ولی گاهی اوقات قضیه متفاوت است و کار از کار گذشته است. یعنی افراد در ازدواجی گیر کرده اند که در آن هیچ علاقه ای وجود ندارد.
قبل از اینکه چیز دیگری بگویم باید در جواب این سوال که آیا ازدواج بدون علاقه درست است؟ قاطعانه بگویم خیر! زیرا اگر علاقه ای نباشد انگیزه ای برای رشد و پیشرفت نیز نیست. با این حال چند تا راهکار برای چنین ازدواج هایی وجود دارد.
1. به فکر صحبت مردم باشید
معمولا همیشه در همه جا گفته شده است که نباید صحبت مردم درباره زندگی ما تاثیر داشته باشد. ولی این بار می گوییم برای این که بتوانید خودتان را برای ادامه یک ازدواج بدون علاقه آماده کنید لازم است حرف مردم و دیدگاه جامعه را در نظر بگیرید.
2. خوب بودن را تمام کنید!!
معمولا در اینجور ازدواج ها یک طرف سعی دارد تا اخلاق را نبازد و به مسئولیت های خودش در زندگی پایبند است. متاسفانه اینگونه اشخاص بیشترین آسیب را در ازدواج های بدون علاقه می بینند. چون تمام مسئولیت ها برعهده آن ها است. بهترین کار در این شرایط این است که شما نیز خودتان را در اولویت قرار بدهید.
3. به نکات مثبتش توجه کنید
اگر حتی از اول هم عاشق همسرتان نبوده اید ولی باز هم باید دلیلی برای ازدواج بوده باشد. سعی کنید بر روی آن دلایل تمرکز کنید و با خودتان بگویید که چیزهای زیادی که در اوایل رابطه وجود داشته اند الان نیز وجود دارند و من میتوانم به آن ها امیدوار باشم.
دوست داشتن در ازدواج بسیار مهم است و یکی از لازمه های یک زندگی سالم است. ولی ممکن است این اتفاق در زندگی همه رخ ندهد و شما باید بتوانید به زندگی خود ادامه دهید. زیرا ازدواج تنها یک بعد از زندگی شما است و شما می توانید بر روی قسمت های دیگر زندگی اتان تمرکز کنید.
سوالات متداول
آیا ازدواج بدون عشق و علاقه امکان پذیر است؟
امروزه در محیط اطراف خود ، دادگاه های خانواده ، مراکز مشاوره خانواده و . . . شاهد ازدواج هایی هستیم که به گفته زوج بدون عشق و علاقه و با دلایل مختلف بوده است . پس اتفاق افتادن ازدواج بدون علاقه امر غیر ممکنی نمیباشد .
در چه شرایطی ازدواج بدون عشق و علاقه شکل میگیرد؟
باید گفت که ازدواج بدون عشق و علاقه هرگز با میل و رضایت درونی و واقعی نمیباشد حتی اگر فرد منکر این عدم رضایت باشد . ازدواج بدون عشق و علاقه یا تحت تاثیر شرایط محیطی و جبر زندگی میباشد یا به خواست و اصرار خود فرد که این مورد نیز دلایل خاص خود را میتواند داشته باشد .
تاثیر ازدواج بدون علاقه بر طلاق؟
همانطور که گفته شد یکی از عواقب ازدواج بدون عشق و علاقه ، جدایی و طلاق میباشد چراکه تحمل مشکلات و اختلافات در شرایطی که علاقه ای به طرف مقابل نداری بسیار سخت تر است . از طرفی در مواردی که هدف فرد مسائلی مانند پول ، جایگاه و . . . باشد با رسیدن به آن دلیلی برای ادامه زندگی مشترک نمیبیند .
زندگی بدون عشق چه پیامدهایی دارد؟
اگر در زندگی زوج عشقی وجود نداشته باشد به مرور خلاء عاطفی در فرد شکل خواهد گرفت و تمایل به حل مشکلات و اختلافات کمرنگ میشود . صمیمت بین زوج به وجود نمی آید و کیفیت جوانب روابط زناشویی بسیار پایین خواهد بود . . . .
تجرد بهتر است یا ازدواج بدون علاقه ؟
پاسخ به این سوال نسبی و سلیقه ای میباشد و ممکن است از نظر افراد مختلف متفاوت باشد . اما آنچه که از عواقب و نتایج ازدواج بدون عشق و علاقه مشاهده میشود اگر نتوانیم به هیچ عنوان به فرد مقابل علاقه مند شویم تجرد بهتر از ازدواج بدون عشق و علاقه خواهد بود .
خدمات مرکز مشاوره خانواده و روانشناسی آویژه
هدف مرکز مشاوره و روانشناسی آویژه از ارائه اطلاعات لازم در زمینه مشکلات روانی، افزایش آگاهی شماست تا با توسعه دانش خود، جهت ارتقا و بهبود کیفیت زندگی خود، گامی مهم بردارید. لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر سایر مقالات متخصصان مرکز مشاوره آویژه را مطالعه نمایید .
در این راستا مرکز مشاوره خانواده و روانشناسی آویژه خدمات متنوعی را در زمینه مشاوره دعوای خانوادگی به شما هم میهنان عزیز ارائه میدهد. جهت کسب آموزش های بیشتر این مقاله لاتین را مطالعه کنید. منبع:
منم سنتی ازدواج کردم دوران عقد دست بزن داشت خواستم جدا بشم مادرم نذاشت الان ۷سال اززندگی مشترک میگذره بایه بچه ۳ساله همچنان پرخاشگره .یه مشت خاک مرده پاشیدن توزندگیم اینقدرازش متنفرم که دلم نمیخواد ببینمش بهش گفتم دیگه نه تورو نه این زندگی رو میخوام حاضرنیستم دیگه تظاهربه دوست داشتن بکنم حتی ۲سال جدامیخوابیم.تصمیم به طلاق دارم.
باسلام من بخلطراینکه یه دختری عاشقم شده وخیلی ابرازدوست داشتن میکنه منم برخلاف میل باطنی ام میگم مبخوامت اما هیچ حسی بهش ندارم فقط وفقط حس دلسوزی هست که من خودمو نمیکشم کنار، نکیدونم چکارکنم خدایا یامهرشو به دلم بندازوعاسقش بشم یامهرمنوازدلش بیرون کن جونکه عذاب وجدان نمیزاره بیخیالش بشم خدایا بحق هرکس که پیشت عزیزه مشکل همه ماهارو حل کن
منم ۱۹ سالمه و بزودی ۲۰ سالم میشه زندگی خیلی سختی داشتم. مامانم فوت کرد و بابام خیلی زود با یه فاحشه ازدواج کرد. خیلی اذیتم کردن حتی بهم غذا نمیدادن. هر چند که شرایطم کمی بهتر شده و کار میکنم ولی بازم خواهر و برادرام اصرار میکنن ازدواج کنم چون بابام خرجمو نمیده و تقریبا مستقلم. نمیتونم چیزی پس انداز کنم از یه طرف تمام امیدم به آینده اینه که تو تحصیلاتم موفق بشم. پشت کنکوریم و چون کار میکنم نمیتونم درست درس بخونم و قبول بشم. شاید برای بقیه بی فایده باشه ولی این علاقه و انگیزه منه. هر وقت بحث ازدواج میشه حس میکنم قلبم درد میکنه چون نمیخوام ازدواج کنم در واقع متنفرم از اینکه بدون عشق و علاقه ازدواج کنم. لطفا برام دعا کنید هیچ وقت درگیر یه ازدواج اجباری بدون عشق و به زور حرف مردم نشم در این صورت مرگ رو ترجیح میدم. حالا هر وقت برام خاستگار میاد خواهرم منو تحت فشار میزاره حس کنم وقت مردنم رسیده
من بعداز یک سال و نیم با یه دختر خانم ازدواج کردم ولی وقتی وارد زندگی مشترک شدم تنها یک ماه تونستم باهاش زندگی کنم، چون اول زندگی که باعشق شروع کردم خیانت شنیدم و دیدم، دروغ و دورویی دیدم، تهمت وافترا بهم زدن، بی احترامی وبی آبرویی دیدم به خودم وخانوادم، ولی دیگه نتونستم تحمل بکنم ازش دارم جدا زندگی میکم به نظرتون راهی که دارم میرم درسته؟ چون به من گفت من نیاز به شوهر ندارم، من نمیدونم کسی که نیاز به شوهر نداره چرا تصمیم به ازدواج گرفت وهم خودشو هم منو داره بدبخت میکنه، تصمیم من با عشق و علاقه بود همه کاری براش کردم ولی بعداز ازدواج فهمیدم همه این مدت نقشه برام میکشیده و منو بازی داده وهیچ عشق و علاقه ایی بهم نداره و نداشته به نظر شما دوستان ادامه زندگی باهمچین دختری درسته یا اشتباه؟ دختری که دروغ میگه دختری که بدهن دختری که اخلاق نداره دختری که بی آبرویی میکنه باید چه کار کرد باهاش؟!
سلام
من دختر هستم 16 سالمه
الان یک سال هست ک عقد کردم
6 ماه هم نشون بودم
نامزدم پسر عمه بابام هست و فاصله سنی زیادی داریم اون 28 سالشه
من اصلا اونو درک نمیکنم اون هم منو نمیفهمه
همش حس میکنم بردشم اصلا دوسش ندارم وقتی باهاش راه میرم خیلی بدم میاد حس تنفر دارم ازش
خانوادم نمیزارن ازش طلاق بگیرم
میگن تو خانواده ما طلاقی نبوده
من 16 سالمه باید طلاقی بشم
این خیلی برام سنگینه
دلم میخواد بره بمیره
هیچ وقت بهم ابراز علاقه نمیکنه
حتی ی دوست دارم ساده نمیده
همش گیر میده شکاک خستم کرده
اولش گفتم اگ عقد کنیم خوب میشه بهش حس پیدا میکنم ولی دیدم واقعا نمیشه من روز ب روز دارم ازش متنفر میشم همش خودمو عاشق نشون دادم همش گفتم بزار شاید اون عاشقم شد ولی واقعا دارم عذاب میکشم اون هیچ حسی نداره منم ندارم حالا خانوادم میگن تو ک عاشقش بودی چرا این حرفو میزنی ولی من تظاهر ب عشق میکردم
من هرکسی ک فکرشو بکنید بیشتر از نامزدم دوس دارم
نمیدونم تصمیم درست چیه لطفا کمکم کنید
من عاشق پسر داییم بودم اما هیچ جوره از هیچ نظر به هم نمیخوردیم اونم زیاد توهین میکرد ب من و خانوادم من یه خاستگار با موقعیت عالی برام اومد اونجا تصمیم گرفتم دیگ عقلانی تصمیم بگیرم با کمک پدرم و مشورت ها خاستگارم رو قبول کردم
میخوام بگم تویه ازدواج باید ۲۰ درصد به علاقه برسید بقیه اشو از راه منطق پیش برید
همه چی عشق نیست عشق اولاش خوبه بعدش ک تکراری میشه تازه میگی چه اشتباهی کردم
لطفااااا ازتون خواهش میکنم با دلتون تصمیم نگیرید میدونم زندگیه بدون عشق خوب نیست ولی خیلی بهتر از برگشت و خار شدنه تو ازدواج همون ۲۰ درصد علاقه کافیه بقیه اشم یواش یواش به وجود میاد
ولیییییییی با دل تصمیم نگیرین
من عاشق پسر داییم بودم اما هیچ جوره از هیچ نظر به هم نمیخوردیم اونم زیاد توهین میکرد ب من و خانوادم من یه خاستگار با موقعیت عالی برام اومد اونجا تصمیم گرفتم دیگ عقلانی تصمیم بگیرم با کمک پدرم و مشورت ها خاستگارم رو قبول کردم
میخوام بگم تویه ازدواج باید ۲۰ درصد به علاقه برسید بقیه اشو از راه منطق پیش برید
همه چی عشق نیست عشق اولاش خوبه بعدش ک تکراری میشه تازه میگی چه اشتباهی کردم
لطفااااا ازتون خواهش میکنم با دلتون تصمیم نگیرید میدونم زندگیه بدون عشق خوب نیست ولی خیلی بهتر از برگشت و خار شدنه تو ازدواج همون ۲۰ درصد علاقه کافیه بقیه اشم یواش یواش به وجود میاد
ولیییییییی با دل تصمیم نگیرین
ازدواج باید با فکر باشه به نظرمنم، بنظرتون موافقم
ازدواجهای اجباری وبدون عشق وعلاقه فاجعه ست احمقانه ترین تصمیم ه برزگترین حماقته ظلم به خود شخص به همسر ظلم به خانوادی خودت وهمسرت واز همه مهمتر ظلم به فرزندان هست واحتمال خیانت وزجر کشیدن در چنین ازدواجهای بسیار خطرناک وسمی خیلی خیلی زیاده بخاطر خدا هم که شده از ازدواجهای بدون علاقه صرف نظر کنیدالبته اگر که هنوز ازدواج نکردید مردن بهتر است از زندگی بدون عشق وعلاقه است
من الان عقد هستم ،خانوادم اینقدر از خواستگارم تعریف کردند و من رو دچار شک و تردید کردند که باوجود اینکه من ناراضی بودم . کم کم راضی شدم الان بعد سه هفته پشیمونم و با مشاور در ارتباطم که چکار کنم آدم همیشه باید حرف دل و عقلش گوش بده من الان افسردگی گرفتم و از نامزدم حالم بهم میخوره اکثر اوقات برام دعا کنید مشکلم حل بشه.
اگه به این باور رسیدی که دوسش نداری و حالت ازش بهم میخوره یه لطف بخودت و اون بکن از همینجا دگه ادامه نده باور کن اینجور زندگیا خود جهنمه جنهم…. از حبث شدن تو سلول انفرادی بدتره فرقی نمیکنه که چند نفر زیر یه سقفی
الان جدا شدن خیلی راحت تره تا بعد ازدواج تجربشو دارم که میگم از سختی فراتره نمیدونم اسمش جهنم باید گذاشت یاچی؟
امیدوارم که راه درست انتخاب کنی
همین الان جداشو
سلام دوستان زندگی خوبی دارم همسرم برای زندگی خیلی تلاش میکنه درعین حال بین ما عشقی نیست مدام میگه تورو مادرم برای من درست کرد من قصد ازدواج نداشتم گاهی میگه ازت متنفرم،گاهی که رابطمون بهتره میگم تو به من توجه نداری میگه اگه توجه نداشتم که این همه برای رفاه و آسایش تو تلاش نمیکردم خونه به اسمت نمیکردم خلاصه نمیدانم به من علاقه داره یانه،لطفا اگه میشه راهنمایی کنید ممنون
دقیقاً عین منی برادر با این تفاوت که من همه چی به اسم اون کردم
خیلی خسته ام ….
من دوتا ازدواج از خواهرام با عاشقشدن شروع شد یکی به طلاق رسید و یکی به سوختن و ساختن . ومن به دل پدرم ازدواج کردم . پسر عمه ام اومد خواستگاری من در حالی که عاشق خواهر کوچکم بود . من ۲۰ سال زندگی کردم و تمام نا مهربانی ها رو تحمل کردم و دو تا فرزند م رو بزرگ کردم و بعد فهمیدم از اول تا اکنون عاشق خواهر بوده و هست .۸ ساله که دلم شکسته افسرده شدم .و زجر کشیدم .در حالی که همسرم به خواهرم با عشق نگاه می کرد و هر جور می تونست بهش کمک می کرد و حتی زبونی بهش دو بار گفت که عاشق اون هست . اما من از خدا خواستم عشق شوهرم رو از دلم در بیاره تا آسوده بشم . و حال آرومم مثل یه روح آزاد و رها در جهان . به خاطر دل مادرش با من ازدواج کرده بوده . اون فکر می کرد اگه من نبودم حتما خواهرم زنش می شد اما اون دوستش نداشت . و نداره . اسیر و دیوانه ی یه عشق یک طرفه هست . دو ساله فهمیده دیگه رهاش کردم . بخاطر بچه ها زندگی می کنیم . اما بندرت تو زندگیمون جر و بحث کردیم و از نظر همه یک زوج عالی و موفقیم . ای کاش ازش می پرسیدم واقعا عاشقم هستی که اومدی خواستگاری ؟
سلام 51سالمه دو پسر جوان دم بخت دارم همسرم ابراز تنفرکرده نسبت به من ،دوستش داشتم اما بعدازاین ابراز تنفر دوستش ندارم درکنار ش اصلأ احساس خوبی ندارم وقتی دونفره جایی میریم احساس میکنم هیچ حس خوبی کنارمن ندارن واین باعث میشه که من هم احساس خوبی نکنم واصلا باهاش خوش نباشم البته من خواستگار زیاد داشتم اولین خواستگار م درسن 12سالگی برام اومد بسیار زیبا بودوعاشق من بود ومن هم عاشقش بودم خیلی خواستگاری اومد من چون خجالتی بودم نتونستم نظرم اعلام کنم وخانواده همه راضی بودن جز یک برادرم که البته من که بچه بودم نفهمیدم چرا وبقیه نتونستن راضیش کنن وبالاخر بهش جواب رددادن واون باکس دیگه ای ازدواج کرد خیلی برام سخت بود البته بهخاطر خجالتی بودن بیش ازحد احساساتم رو بروز نمی تونستم بدم وحتی نمی دونم خود اون آقا هم فهمیدمن هم خیلی دوستش داشتم،حقیقت الان که شکست عشقی خوردم درزندگیم مدام غرق اون عشق میشم وتاسف میخورم ومیگم کاش برادر م مخالفت نمیکرد ومن زندگی با عشق روتجربه میکردم زندگی بدون عشق هیچ مزه ای ندارم ،دوستان زندگی یادگرفتنیست اول یاد بگیرید بعد زندگی فقط باعشق معنا پیدا میکنه و زیباست با آرزوی بهترین ها برای همهی زوج ها
لطفا تا خودتون تصمیم درست نگرفتید ازدواج نکنید..من با رودبایستی شدید و اصرار اطرافیان بخصوص پدر ومادر تن به ازدواج ناخواسته دادم..دوران نامزدی حتی یکبار پیش قدم نشدم زنگ بزنماصلا هیچ حس و هیجانی برا رابطه نداشتم..الان ۱۲ ساله با ی بچه دارم داغون میشم..تا دلتون جایی گیر نکرد نرید دنبالش..من ک بد بخت شدم رفت
بسیااااار بسیااااا درست میفرماید.یادتون باشه تا با ترکیب عقل و قلب به کسی گرایش پیدا نکردین ازدواج نکنین.ضمناااااا ببینین به بلوغ عاطفی رسیدین یا نه.یکی تو ۲۰یکی تو ۲۵یکی تو ۳۰سالگی ب بلوغ عاطفی میرسه.که امروز عاشق نشین ۵سال دیگه فارغ.اول بلوغ عاطفی دوم گرایش به طرف و سوم به این فکر کنین که آیا ازدواج کنگ یا خیر..
ازدواج بدونه عشق علاق انگار رفتن تو میدان مین هست قبل از اینکه منفجر بشی بکش کنار
کاش میدان مین بود جهنم کم محلی وبی توجهی خیلی دردناکه
بابای منم چون سن سالم کم بودواز دخترمتنفربودتمام تلاشش میکرد۱۱تا۱۲سالگی شوهرم بده چندتاخواستگارام روردکردم رسیدبه گوشش بابام یک خواستگاراز راه خیلی دور برای خواهرم که زیبابودآمد
وخواهرومادروبابام دست به یکی کردندباهرترفندی گولش زدند وپای سفره عقدنشستم
لحظه امضامثل جلادبالاسرم بود که بگم نه خلاصم کنه
حتی یک تیکه جهیزیه هم برام نگرفت حتی برای عروسیم هم نیومد
بابچه ام رفتم خونش بچه ام سه روزش بود از خونه بیرونم کرد
حرف های خواهرشوهرام راجع به عشق خواهرم ۱۵ساله جگرم رومیسوزونه
۱۵ساله التماسش میکنم بهش چنگ میزنم هرگز حتی حاظرنیست بهم توجه کنه فقط صورتش برمیگردونه
خیلی از زندگی سیرم خودکسی هم کردم اما نتیجه نداشت زن داداشم بردم بیمارستان ولی کاش مرده بودم 😭😭😭😭😭😭
من هم خانمی 42 ساله هستم که در 20 سالگی با اصرار مادرم تن به ازدواج با پسرداییم دادم.من دختری زیبا و دانشجو بودم ولی همسرم کارگر و در یک شهر بسیار کوچک که محل کارش بود.از نظر ظاهری هم اصلا بامن جور نبود.وقتی در دانشگاه عکسش رو نشون همکلاسیهام دادم گفتن بهت نمیاد.وقتی زیر یک سقف رفتیم بسیار خشن وبداخلاق بود.گاهی من را هم میزد.بی احترامی میکرد.من فقط میترسیدم وگریه میکردم ولی به خانوادم هیچی نمیگفتم.تا الان که 20 سال باهاش زندگی کردم وکم کم که سنش زیاد شده کمی بهتر شد.ولی تا این زمان پسر بزرگم که 19 سالش هست بخاطر همون رفتارایی که در کودکی پدرش باهاش کرده دچار افسردگی شده.ضمنا خساست هم داشت که الان کمی بهتر شده.واقعا باید به پدر ومادرم چی بگم که زندگی منو خراب کردن.
سلام منم ازدواجی بدون عشق دارم و به خاطر بچم دارم ادامه میدم ازدواج سنتی داشتم و فکر میکردم بعد ازدواج عشق ایجاد میشه و ادم مستقل میشه و دیگه خانواده و داداش و اینا بهت گیر نمیدن ولی اشتباه بود به نظرم بزرگ ترین اشتباه ازدواج سنتیه
چنین زندگی خیلی سخت است بخاطر فرزندان تحمل کنی با آن هم ببینی طرف که اصلن برایش علاقه نداری به آینده روحی فرزندان توجه ندارد
👍
ازدواج سنتی اشتباه نیست انتخاب شما اشتباه بوده چون هیچ علاقه ای بهش نداشتین باهاش ازدواج کردین هم شوهرت وهم خودتو بدبخت کردی تو ازدواج سنتی هم حتما کشش اولیه باید باشه
سلام منم توی چنین شرایطی گیرافتادم ابتدا هیچ حس و علاقه ای نسبت به شوهرم نداشتم ولی از روی منطق که شرایطش خوبه و میتونم باعوض کردن تیپ و رفتارش عاشقش بشم ازدواج کردم اما این بدترین کار توی عمرم بود.من بخاطردلخوشی خانوادم چون دوست داشتن ازدواج کنم و خواستگار دیگه ای نداشتم تن به این ازدواج دادم اما حالا میبینم وقتی من شاد نیستم هرچیم تظاهرکنم باز مادرم متوجه حال ناخوشم میشه و اونم ناراحت میشه.پس فرقی نکرده مشکلم بیشترشده که کمتر نشده.حالا علاوه بر حال بد خودم وابستگی همسر و نگرانی خانواده هاهم اضافه شده.
خواهش میکنم ازتون به هیچ عنوان تن به اینجور ازدواجی ندید.منی که از نظرهمه فرد کاملا بی احساس و سردی بودم نمیتونم این شرایط رو تحمل کنه خدانکنه فرد بااحساسی درگیرچنین موضوعی بشه!!!
سلام.من دختری بودم که پدرم اجازه نمیداد حتی تنها بیرون بریم.یا ی کلاس آموزشی.و در خانه کنار مادر ب کار ونظارت مشغول بودیم وهیچ ارزشی بخاطر دختر بودن نداشتم وهر روزم جهنم بود ومجبور شدم ب کسی ه خیلی زشت وبی فرهنگ بود جواب مثبت بدم وهیچ علاقه وشناخت نسبت ب او نداشتم وفقط میخواستم از اون وضعیت نجات پیدا کنم .ولی بعد از ازدواج تازه مشکلات اصلی ام شروع شد.با مردی رو برو شدم که ن اهل ن مسعولیت .ن عشق.غذا خوردن بلد نبود.تشکردن بلد نبود.زن داری بلد نبود.حتی اهل رابطه وعکس هم نبودو بهداشت رو رعایت نمیکرد وکثیوتازه فهمیدم که چ بلایی سرم اومده واز اون سال راه دادگاه رو برای طلاق پیش گرفتم ولی هر بار قاضی رد کرد وتا الان مدام در زندگیم دعوا ودرگیری دارم ومدت هاست طلاق عاطفی گرفتم .وهر روز عمرم بباد داره میره وهنوز پرونده طلاق دادگاه دارم ولی قاضی رای طلاق نمیده.خیلی عذاب میکش.خیلی سخته خیلی خیلی فقط کسانی که شرایط من رو دارن میتونن درک کننهرگز ازدواج بدون عشق وعلاقه رو قبول نکنین چون نابود میشین.مریض و خسته وایساده ودر حسرت زندگی دیگران که بوی عشق ومحبت میده.من پشیمونم چون تجربه نداشتم.چون فکر میکردم ازدواج فقط در بودن با یک مرد خلاصه میشه.در صورتی که ازدواج یعنی خواستن دونفر باهم بودن نشستن گریستن وپرواز کردن.
مساله اینجاست که خیلی از ازدواجهایی که با علاقه صورت میگیرد هم منجر به جدایی میشه چون تا با کسی زیر یک سقف زندگی نکنی نمیتونی بشناسیش . این ملاک علاقه بنظرم زیاد ملاک مطمئنی نیست چونممکنه یکنفر باشه که از نظر اخلاقی و انتظارات خیلی خوب باشه ولی از لحاظ ظاهری تو دل آدم نباشه ولی نفر بعدی ممکنه از لحاظ ظاهری همونی باشه که همیشه میخواستی ولی از لحاظ اخلاق و توقعات مثل اولی نباشه که این موارد زیاده و حالا بین این دوتا کدومش بهتره
سلام مهتاب هستم ۱۴سالمه و با کسی که دوسش ندارم ازدواج میکنم.اصلا نمیخواهم که با اون زندگی کنم.و حس میکنم ما برای هم ساخته نشدیم.
و اما من عاشق یکی دیگه هستم . نمیتونم اونو فراموش کنم. از خدام میخام کمکم کنه تا به کسی که دوسش دارم برسم .توی این روزا خیلی افسرده و غمگین شدم..
من اول این رابطه رو نمیخواستم ولی مامانم منو مجبور به این کار کرد.
و فک میکنم نمیتونم دوسش داشته باشم.
من فقط با کسی که دوسش دارم میخام زندگی کنم.
خیلی برام سخته که با اون باشم.
و مشکل دیگه اینه که بخاطر حرفهای مردم نمیتونم ترکش کنم چون ا باهم نکاح کردیم و الان کمی مشکل ساز شده .
میترسم مردم پشت سرم حرف درست کنن
مشاوره میخام نمیدونم باید چکار کنم.
منم دقیقا مث توام
منم دقیقا شرایط شمارو دارم.درگیر افسردگی شدم.احساسم مثل قبل نیست به شوهرم.از خدا میخوام محبتش رو بیاره تو قلبم
وقت بخیر
فامیلم بخاطر مذهب مخالفت میکنن امرایم دوسال اس دوستش دارم امده خاستگاری پدرم سخت مخالفت کرده که سنی هست درحالیکه اوهم شده هم مذهب ما نمیفامم چی کارکنم هیچ راهی جز موردن برما نمانده پدرم بخاطر که میگه پیش قوم سرم خم میشه نمیتم میتانی برو خوده بکوش اما به اینا نمیتم
سلام منم به خاطر اینکه خانوادم از بودنم خسته شده بودند و. دوستم نداشتند مجبور شدم ازدواج کنم و الان 7 ماهه عقدم و هیچ امیدی به حال و آینده ام ندارم همیشه ناراحتم ولی مجبورم قبول کنم چون زیادی هستم
سلام منم به خاطر اینکه خانوادم از بودنم خسته شده بودند و. دوستم نداشتند مجبور شدم ازدواج کنم و الان 7 ماهه عقدم و هیچ امیدی به حال و آینده ام ندارم همیشه ناراحتم ولی مجبورم قبول کنم چون زیادی هستم
چرا انجوری برای خودت باش خودت دوست داشته باش وبا سختیها مبارزه کن بجنگ نترس نترس
سلام به همه عزیزانی که پیام منو میخونن
من محمد 29 سالمه 4 سال پیش توی افسردگی شدید، به اصرار فامیل و خانواده ازدواج کردم اونموقع به خاطر شرایط روحیم قدرت تصیم گیری درستی نداشتم
به هیچ عنوان بدون علاقه و منطق ازدواج نکنید
یا اگر افسرده هستید بزارید بعدا درموردش تصمیم بگیرید، هر ازدواجی که از روی حس بد باشه عاقبت خوبی نداره، اگر میترسید که دیر بشه، یا خاستگار دیگه نیاد یا به خاطر فرار از وضعیت موجود یا به خاطر حرف مردم میخواید بدون علاقه و شناخت ازدواج کنید اشتباهه نکنید!!!!
از خدا بخواید کمکتون کنه و هیچ وقت به کمتر از چیزی که دوست دارید رضایت ندید
از نظر روحی و عزت نفس خودتون رو قوی کنید
بعد از روی قدرت تصمیم بگیرید نه ضعف و نا چاری
اونموقع من شرایط بدی داشتم، میگفتم همینکه یکی پیدابشه با این حال بدم کنار بیاد از سرم زیادیه،خودمو ضعیف میدیدم
الان همه چیز تغییر کده روی خودم کار کردم
قوی شدم مستقل شدم و تنها حسرتم اینه که کاش زود تر خودم و توانایی های خودم رو میشناختم کاش زودتر…
ولی شاید برای خیلی هایی که پیام منو میخونن دیر نشده باشه.
حالا من خودم سپردم به خدا همونطور که منو از اون وضعیت حال بدی نجات داد مطمئنم
رابطه من با همسرم عاشقانه میشه یا یه رابطه ی جدید شکل میگیره،. توکل به خدا…
اینم به نظرم مهمه که یه وجه اشتراکی داشته باشد مثلا مشتاق ساعت ها صحبت با هم باشید و خسته نشید
در پناه حق باشید
خیلی ممنونم محمدجان. واقعا تأثیرگذار بود.
انشالله که موفق باشی تو تمام مراحل. زندگی🌹
سلام واقعا مطلب مفید و تاثیر گزاری بود .انشالله به مراد دلت برسی.
منم دقیقا شرایط شمارو دارم.درگیر افسردگی شدم.احساسم مثل قبل نیست به شوهرم.از خدا میخوام محبتش رو بیاره تو قلبم
کاملا درسته.
اتفاقی این پیام رو دیدم.۲۸ سالمه و پدر مادر پیری دارم.از ترس تنها موندن میخام به خواستگاری که بهش علاقه ندارم بله بگم
خیلی ممنونم واقعا مفید بود..
احساس میکنم منم مجبور به اینجور ازدواجی میشم🥺
30 سالمه
یک ماهه با پسر داییم عقد کردم. از بچگی باهم بزرگ شدیم. همه اخلاقای همو میشناختیم. پسر خیلی خوبیه. از نظر قیافه و شرایط خیلی خوبه
مهربونه. هیچوقت به چشم بدی بهم نگاه نکرد نا اینکه یهو بحث ازدواج رو پیش کشید و از بس خوب بود با وجود اینکه دو دل بودم قبول کردم و زود عقد کردیم. ولی الان خیلی پشیمونم. چون هیچ حسی بهش ندارم. دلم نمیخواد بهش زنگ بزنم با مسیج بدم. هیچ عشق و علاقه ای بهش ندارم. نمیدونم باید چیکار کنم. اینقدر خوبه که اگر بحث جدایی پیش بکشم همه نسبت بهم گارد میگیرن. دلم میخواد بمیرم ولی بهم دست نزنه
سلام
من تو سن ۱۳ سال و نیم بودم که نشون پسرداییم شدم از ده سالگی تا الان که ۱۵ سالم هست و نشون هم هستم خیلی خاستگار داشتم مادرم برای ازدواجم خیلی عجله داشت اصرار داشت که با پسرداییم ازدواج کنم چون از لحاظ قیافه و مادیات و اینکه پسر خوب و خوش اخلاق و چشم پاکیه میگف خوشبخت میشم از اول قبول نمیکردم اما به زور این نشون شکل گرفت الان همه میدونن روم اسم گزاشتن ولی من هیچ حسی بهش ندارم حاضرم بمیرم باهاش ازدواج نکنم اما مادرم مریض هست و خیلی حرص و جوش میخوره نمیتونم بهمش بزنم چون خونوادم طرفم میکنن
تورو خدا ازدواج بدون علاقه نکنیددددد تحت هر شرایطییی پشیمون میشید مطمئن باشید
سلام من ۱۰ ساله که ازدواج کردم هیچ علاقه ای بهش ندارم دوتا بچه ام دارم و مطمئنم تا آخر عمرم نمیتونم دوسش داشته باشم زندگیم هیچ معنای نداره گاهی اوقات میگم چرا زنده ام
سلام خسته نباشید من هم توهمچین دوراهی گیر افتادم من۲۰سالمه و برای دومینباره ک عقد کردم وقتی۱۴سالم بود با کسی کعاشقش بودم بدون رضایت خانواده عقد کردم وآدمدرستی نبود همش کتکو این چیزاسرهچیزای الکی دعواداشتیم بعدجداییم ازاون خاستگارای زیادی داشتم ک هیچ کدومونمیتونسمقبول کنم بعد بدون علاقه بایکی ازدواجکردم الان اصلا خوشحال نیسم فک میکنم یه دنیا باهم فرق داریم هرچقد میخوام که دوستش داشته باشم نمیشه ازهیچنظرمشبیه همنیسیم نمیدونم چرااین حماقتو کردم الانم توی دوراهی گیر کردم ونمیدونم چیکار کنم میترسم بعد عروسی ک باهاش زیر یه سقف رفتم همه چی بدتر بشه ولی الان جرعتشم ندارم ک جدا بشم
سلام شاید خیلی سخت باشه ولی هرچی که شد زیر بار این ازدواج نرید. شما حق دارید شریک زندگیتونو با علاقه انتخاب کنید.هر واکنشی که خانوادتون نشون بدن بازم بدتر از این نیست که با کسی که دوسش ندارین ازدواج کنین چون اونجوری هم به خودتون ظلم کردید هم پسر داییتون هم اینکه عواقب خیلی بدتری داره که اینجا نمیشه همشو گفت.
ازودواج اجباری سم است
سلام من بعد سه ماه 21 ساله میشم مجردم خانوادم اعتقاد داشتن منو ب سن کم شوهر ندن منم اززش قاعل شدم و ب حرفشون گوش کردن تا الانم خواستگارای زیادی داشتم از هم سن بگیر تا 36 ساله الانم ک پسر خالم خواستگارمه و خانوادم هم میخوان ک این ازدواج سر بگیره خیلی اصرار داره دو ماه میشه ک سر این مسعله هر رو جر بحثمونه من اوایلش فکرامو کردم و با پسر خالم صحبت کردم هیچ حس هیجانی در دلم بوجود نیومد قبلا هم با اون چش نگاش نکرده بودم و الانم هر چقدر تصور میکنم ناراضی قلبی دارم قلبم قبول نداره
از لحاظ خانواده شعور ادب،اخلاق،وضع مالی میتونه همه چی رو فراهم کنه
ولی براش هیچ احساسات خاصی ندارم فک میکنم از لحاظ قیافه اصلا لایقم نیس کنارش حس خوشی دل ندارم
من الان چیکار کنم تصمیم اینک نمیتونم با اون فرد زندگی پر از عشق و علاقه ای رو داشته باشم من میخوام با علاقه ازدواج کنم اونم خانوادم زور میگ درکم نمیکنن بیزارم کردن از دنیا میگم قبول کنم تموم شه دیگ خسته هم شدم از تنهای از شکست خورن
سلام تو رو خدا هواست باشه
من یک مردم این بلا دقیقا به سرم اومده و دوتا فرزند دارم
و از پدر مادرم قیامت هم نخواهم گذشت
عزیزم شما که هنوز سنی نداری که میگی خسته شدم از تنهایی، شکست خوردن. تازه اول جونیته برو درس بخون، شاغل شو کار کن با دوستای دخترت تفریح وباشگاه برو . وقتی طرف رو دوست نداری ولی با اصرار خانواده ازدواج کنی وبعدها باهاش بداخلاقی کنی زندگی رو به کام اون بنده خدا وخودت تلخ میکنی . بهش بگو حسی بهت ندارم اونم حق داره از الان بدونه تا درست تصمیم بگیره شاید اونم دوست نداشته باشه با کسی که میگه از لحاظ قیافه لایقم نیست و دوستش ندارم ازدواج کنه . شاید دختر دیگه ایی پیدا کنه که قیافشو وخودشو دوست داشته باشه. شما هم با اونی که قیافش با شما بخوره ازدواج کنی
سلام منم مثل توام ۱۸ سالمه پسر خالم خواستگارمه ولی من چند بار جواب رد دادم قبول نمیکنن مامانم با حرفاش میفهونه که باهاش ازدواج کنم ولی من بهش علاقه ای ندارم یعنی اگه علاقه بود تو این همه رفت و آمد فامیلی به وجود میومد
اصلا نمی تونم این احساس رو نسبت بهش پیدا کنم من احساس می کنم واقعا برام زوده و من و اون خیلی باهم فرق میکنیم
تازه من شرایطی دارم که احساس میکنم ازدواج به این زودی برام یه اشتباهه من خیلی هدف ها دارم که دلم میخواد بهشون برسم واقعا نمیدونم چیکار کنم
سلام خسته نباشید
من دختری ۱۸ ساله هستم که از ۱۵ سالگی خواستگار داشتم اما به دلیل سن کمم هم خودم و پدرم مخالف بودیم..مشکل من اینه که رفتار های پدرم به قدری ناراحت کننده هست که حالم از هرچی مرده بهم میخوره..پدرم همیشه عصبانیه،خیانتکاره و بد دهن و عذر خواهی میکنم به زبان ساده حسابی رو مخ…ادم چاپلوسیه واسه مردم مخصوصا دخترای جوان ، هی خودشو مهربون میگیره واسه مردم جوری که میگن به به عجب پدرییی ولی از دل من که خبر ندارن، فقط این کارا رو جلو مردم میکنه اما تو خونه عین برج زهرماره.
بعد تازه ما از لحاظ مسایل اعتقادی هم باهم فرق داریم من شخص مذهبی هستم اما پدرم کاملااابرعکس. همین کاراش باعث شده که دلم نخواد هیچوقتت ازدواج کنم فکر میکنم همه مردا خیانت میکنن ..از طرفی هم دلم میخواد از این شرایط خلاص شم ،ممیدونم ازدواج راه مناسبی برای فرار از مشکلات نیس ..اما لطفا راهنمایی کنید من رو که چیکار کنم..
اینم بگم که هروقت هرکسی باهاش تماس میگیره که بیاد خواستگاری من، برای چند روز مهربون میشه و بعد هم روز از نو روزی ازنو…..
ممیدونم ازدواج راه مناسبی برای فرار از مشکلات نیس
کاملادرسته
چهار ساله دارم برا عشقم میجنگم با ده تا خاستگار درگیر شدم زندان رفتم و ….
خانوادش نمیزارن با هم ازدواج کنیم
نمیتونم بعد اون با کس دیگه ای ازدواج کنم. اول همسایمون بود بعد که ما دیگه کارمون رسید به درگیری از پیشمون رفتن الانم به تازگی متوجه شدم که شوهرش دادن و صیغه شده سه ماهه چون سنش کم بوده ، ۲۷ خرداد امسال تازه میشه چهارده سالش. من از وقتی که یازده سالش بود دوسش داشتم بهش هم فهموندم و اونم بهم علاقه مند شد اما مامانش نمیزاره. همین یک ماه پیش پدربزرگش قول دخار رو داد باباش هم قبول کرد اما مامانش ضد من شد و شبانه خونشون رو بار کرد رفت یه شهر دیگه🖤🖤 از زمین زمان دلگیرم چهار ساله دارم زجر میکشم نمیتونم ازش بگذرم
از روز اول به خدا سپردمش اما داره مال یکی دیگه میشه منو تحت فشار گذاشتن قسمم دادن که بزارم با غریبه ازدواج کنه. نمیتونم ازش بگذرم، فقط مردنم میتونه آرومم کنه
عشق باید دوطرفه باشه..
عشق خالی یا منطق خالی نمیشه.. بسپار به خدا
وقت بخیر
من همچین ازدواجی رو تجربه کردم یعنی درحال حاضر شرایطم همینه . اوایل خیلییییییی رنج کشیدم خانوادم خیلی بهم سرکوفت زدن
همین چندروز پیش دوباره ارتباطم رو با همسرم شروع کردم همسرم دانشجوعه شهر دیگه است.
نسبت به گذشته خیلی تغییر کردم شاید دیگران متوجه نشده باشند و ندونند که چه دوران سختی رو گذروندم
حالا می خوام بخاطر شرایط مالی خوب (یا بهتره بگم عالی) و موقعیت اجتماعی بخاطر شغل همسرم و خوش اخلاق و چشم پاک بودنش به زندگی باهاش ادامه بدم . اما آرزوم بود که عاشق بشم من حتی در دوران نامزدیم عاشق همسرم نبودم . منظورم این هست که دوست داشتم احساسات خوب این دوران و این شرایطو تجربه کنم ، اما خب ….
برام دعا کنید دعا کنید این موضوع ختم به خیر شه چه این زندگی مشترک ادامه پیدا کنه چه این زندگی مشترک ادامه پیدا نکنه.
موفق باشید
کامنت قبلی تقریبا مربوط به ۲۳دی هست
هنوز نتونستم با این قضیه کنار بیام
الان هم دوباره اتفاقی این صفحه رو دیدم و متوجه شدم که در گذشته هم این صفحه رو خوندم .
کسایی که این صفحه رو می خونن
شرایط مشابه من رو دارند
دعا می کنم که اتفاق خوبی براتون بیافته
لطفا شما هم برای من دعا کنید
خدایا میدونم همه جوره هوامو داشتی
اما التماست می کنم درباره ی این موضوع یک بزرگی رو واسطه قرار بده که حل بشه
به سپیده ی صبح قسم ، شرمنده هستم .
کمکم کن و منو ببخش.
انشالله که مشکلتون حل بشه